×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

شهريار

 استاد شهريار تا چهل و هفت سالگي مجرد بود و به ياد عشق جواني اش ايستاد در دوران جواني وقتي به خواستگاري معشوقش رفت به او جواب رد دادن چون از مال دنيا بي بهره بود ولي وقتي در يك روز سيزده به در معشوقه ي دوران جوانيش را با همسر ثروتمند و بچه به بغل ديد اين شعر را سرود كه واقعا معركس:

سر و همسر نگرفتم گرو بود سرم

تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم

تو جگر گوشه  هم از شهر بريدي و هنوز

من بيچاره همان عاشق خونين جگرم

من كه با عشق نراندم به جواني هوسي

هوس عشق و جوانيست به پيرانه سرم 

پدرت گوهر خود را به زر و سيم فروخت

پدر عشق بسوزد كه در آمد پدرم

عشق و آزادگي و حسن و جواني و هنر

عجبا هيچ نريزيد كه بي سيم و زرم

سيزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سيزدهم كز همه عالم به درم

تا به ديوار درش تازه كنم عهد قديم

گاهي از كوچه ي معشوقه خود ميگذرم 

پنجشنبه 23 مهر 1394 - 1:28:51 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم